دوستان و دشمنان حسن نصرالله، دبیرکل پیشین حزب‌الله لبنان، بر سر هر چیز که با هم اختلاف داشته باشند، در یک مورد با یکدیگر کاملا هم‌عقیده‌اند: با کشته شدن نصرالله، چهره خاورمیانه عوض خواهد شد.

اما درست از همین نقطه به بعد، باز هم از یکدیگر فاصله می‌گیرند زیرا برای جمهوری اسلامی و دیگر دوستان نصرالله این «تغییر» یک معنا دارد و برای اسرائیل و دیگر دشمنان حزب‌الله معنایی یکسره متفاوت.

تفاوت این دو چشم‌انداز بی‌نیاز از توضیح است، اما آنچه اکنون مهم‌تر است توانایی هر یک از طرفین برای حرکت به سوی این دورنماست.

نوشتن فصل جدید تاریخ خاورمیانه اما نه با کشتن حسن نصرالله که با حمله حماس به خاک اسرائیل در ۱۵ مهرماه ۱۴۰۲ (هفت اکتبر ۲۰۲۳) آغاز شد.

جمهوری اسلامی و گروه‌های نیابتی‌اش خیلی زود خود را پیروز این نبرد انگاشتند و بیان این امر از سوی اسرائیل را که حمله هفتم اکتبر «بدترین و بزرگ‌ترین کشتار یهودیان پس از هولوکاست در جنگ جهانی دوم بوده»، به حساب قدرت خود نوشتند.

احساس این پیروزی البته نیاز به احساسی دیگر هم داشت: بی‌تفاوتی کامل در قبال جان و زندگی و دار و ندار مردمی که نه تنها امکان ابراز مخالفت با سیاست‌های حماس و حزب‌الله را ندارند، بلکه از آنها به‌عنوان سپری انسان در رویارویی با ارتش اسرائیل سوء‌استفاده می‌شود.

درواقع، جز خود حمله روز هفتم اکتبر، جمهوری اسلامی و گروه‌های نیابتی‌اش که خود را جبهه مقاومت می‌خوانند، دیگر نتوانستند هیچ ضربه کاری یا حتی قابل‌توجهی به اسرائیل وارد کنند. بزرگ‌ترین اقدام این جبهه، شلیک بیش از ۳۰۰ پهپاد و موشک بالستیک و کروز از خاک ایران به اسرائیل بود؛ اقدامی فاقد ارزش نظامی که مخصوصا پس از عملیات تلافی‌جویانه اسرائیل، به روشنی فاصله توانایی‌های نظامی و عملیاتی اسرائیل و جمهوری اسلامی را عیان ساخت.

در مقابل، عملیات اسرائیل فوق‌العاده موثر بوده است. اسرائیل پیش از فرارسیدن سالگرد حمله هفتم اکتبر، نه تنها اسماعیل هنیه، رییس دفتر سیاسی حماس را در تهران و از او مهم‌تر، حسن نصرالله را همراه با عباس نیلفروشان، معاون عملیات سپاه پاسداران کشت، تیم رهبری هر دو گروه را تقریبا به‌طور کامل نابود کرد و بخش بزرگی از نیروها و تاسیسات و انبارهای تسلیحاتی آنها را از بین برد، بلکه این اقدامات را به تحقیرآمیزترین شکل ممکن انجام داد.

ماهیت و ابعاد ضربات اخیر اسرائیل، به‌ویژه از زمان کشتن فواد شکر در بیروت و اسماعیل هنیه در تهران، اما خواب جمهوری اسلامی و گروه‌های نیابتی‌اش را آشفته است. هلالی که گمان می‌بردند در آستانه بدر کامل است، اکنون با چنان سرعتی تحلیل می‌رود که به هلال نازک و شکننده‌ای به نحیفی هلال ماه نو بیشتر شبیه است.

حکومتی که با تکیه بر ثروت ملی ایرانیان و تغذیه گروه‎های وابسته از سفره مردم ایران، سال‌ها به رجز خواندن و تهدیدهای بی‎پایه و اساس خو کرده بود، در میدان و در مواجهه جدی تا آنجا پیش رفت که در مقابل چشم جهانیان، در پی کشته شدن و از بین رفتن مهم‌ترین متحدان خود در منطقه، حتی نتوانست از حق خود برای تلافی و انتقام سخن بگوید.

رهبران جمهوری اسلامی، در باورهای خود توجیهاتی برای اتخاذ چنین رویکردی دارند که منافع ناشی از حکمرانی بر ایران و تصاحب و چپاول این ثروت بی‌کران نیز آنها را در پایبندی به این اصول مصمم‌تر می|کند: اصالت حفظ ام‌القرا و نظام اسلامی اوجب واجبات است و بر هر چیز دیگر اولویت دارد.

حال و آینده خاورمیانه تغییر کرده است. دست‌کم در آینده‌ای قابل پیش‌بینی که چارچوب زمانی آن را می‌توان تا استقرار رییس‌جمهوری جدید در کاخ سفید امتداد داد، این تغییر چنین رو و سویی خواهد داشت.

رهبران جمهوری اسلامی چندان دربند آبرو و حیثیت نیستند، در مقابل می‌کوشند در ازای این شکست حقارت‌بار، فشارها و سرکوب‌ها را در داخل افزایش دهند و هم‌زمان، نیروهای سرخورده نیابتی را که احساس می‌کنند جمهوری اسلامی به آنها خیانت کرده، با پرداخت پول و دادن وعده‌هایی کلی همچنان به خود وفادار نگه دارند.

اما آنچه تغییر کرده و جمهوری اسلامی در موقعیتی نیست که بتواند آن را مهار کند این است که اسرائیل به آنچه به دست آورده قانع نیست.

رهبران جمهوری اسلامی، و در راس آنان علی خامنه‌ای و فرماندهان سپاه، معنای پیام اسرائیل را بهتر از هر کس دیگری درک کرده‌اند و به‌همین دلیل، جای تعجبی ندارد که پس از کشته شدن حسن نصرالله ناگهان از خیر انتقام و پاسخ سخت و مجازات درمی‌گذرند و مقابله با اسرائیل را به حزب‌الله وامی‌گذارند.

واکنش اسرائیل، جای تردیدی باقی نگذاشته است که هر اقدامی، پاسخی تندتر را در پی خواهد داشت. جمهوری اسلامی نه در داخل از حمایتی برخوردار است و نه در صحنه جهانی متحدانی واقعی دارد که بخواهد با اتکا به آنها خود را با کشوری دراندازد که نشان داده از رگ گردن به مراکز حیاتی آن نزدیک‌تر است و نشان داده هر زمان اراده کند قادر است آنچه می‌خواهد انجام دهد.

چه بخواهیم و چه نخواهیم این مساله به‌طور بنیادین با مقاومت جمهوری اسلامی در برابر خواست اکثریت ملت برای گذار از این نظام و استقرار یک نظام دموکراتیک گره خورده است.

شکست حقارت‌بار حکومتی که در همه زمینه‌ها و از جمله مساله فلسطین در تقابل با اکثریت شهروندان ایرانی و با خیانت به امنیت و منافع ملی ایران و ایرانیان عمل کرده، می‌تواند فرصتی برای تقویت، انسجام و عمل جمعی اکثریت شهروندان ایران در مقابل جمهوری اسلامی باشد.

دریافتن لحظه فروریختن اقتدار، یا به سخن درست‌تر توهم اقتدار، می‌تواند موازنه قوا بین ملت ایران و حکومت جمهوری اسلامی را به سود ملت ایران تغییر دهد.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

گفت‌وگوی ویژه
جهان‌نما
خبرها
جهان‌نما

شنیداری

پادکست‌ها